خبر به دورترین نقطه جهان برسد
که او نخواست به من خسته بی گمان برسد
| ||
|
به زمین می زنی و میشکنی عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
این چه عشقیست؟ چه عشقیست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل؟چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم باز هم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده ی من
عشق سوزان تو را می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه ی عشق تو را میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه باک...
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده ی خاک
آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله و بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید
سینه ای تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و آن قلبت رشک
به زمین می زنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
فروغ فرخزاد نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |